جدول جو
جدول جو

معنی آب بینی - جستجوی لغت در جدول جو

آب بینی
آب غلیظ که از بینی می آید، خل، خیل
تصویری از آب بینی
تصویر آب بینی
فرهنگ فارسی عمید
آب بینی
(بِ بی)
مخاط. مرگ. خلم
لغت نامه دهخدا
آب بینی
عمل آب بین
لغت نامه دهخدا
آب بینی
آبی غلیظ که از بینی سرازیر گردد
تصویری از آب بینی
تصویر آب بینی
فرهنگ لغت هوشیار
آب بینی
آب بینی، دلیل بر فرزند کند. اگر بیند آب از بینی او همی آمد، دلیل کند که وی را فرزند آید و اگر بیند که از بینی او خل بیرون آمد همین دلیل کند - حضرت دانیال
آب بینی در خواب فرزند بود، لیکن اگر بیند که آب بینی بر اندام وی افتاد، دلیل کند که وی را پسر آید. اگر بیند که بر زمین افتاد، دلیل کند که دختر آید. اگر بیند که آب بینی بر زن خویش افتاد، دلیل کند که زن او آبستن گردد، ولیکن فرزند را بیفکند و اگر بیند که زن بر وی آب بینی افکند، دلیل کند که او را پسری آید. اگر بیند که آب بینی در سرای همسایه افکند، دلیل کند که با زن همسایه خیانت کند، و اگر بیند که آب بینی خود را در بستر مردی افکند، همین دلیل کند.
اگر بیند که آب بینی خود را همی خورد، دلیل کند که او را فرزند شود.
اگر بیند که آب بینی او سیاه و تیره بود، دلیل کند که فرزند او را اندوه و مصیبت رسد و اگر بیند که آب بینی او زرد بود، دلیل کند که فرزندش بیمار گردد. محمد بن سیرین
اگر بیند که از بینی او آب همی فرود آید، دلیل کند که وامش داده شود و از رنج و سختی و غم بدهد. اگر بیمار بود، شفا یابد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب رکنی
تصویر آب رکنی
آب رکن آباد، نهری در شیراز که سرچشمه اش در شمال این شهر و از آثار رکن الدولۀ دیلمی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کف بینی
تصویر کف بینی
شغل و عمل کف بین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب بندی
تصویر آب بندی
روان شدن قطعات تحت سایش در خودروها یا موتورسیکلت های نو، محل تهیۀ بستنی، ماست، پنیر، خامه و مانند آن، لبنیاتی، گرفتن یا جوش دادن درزهای وسایل یا ظروف فلزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب بازی
تصویر آب بازی
شناگری، پاشیدن آب به یکدیگر برای تفریح
فرهنگ فارسی عمید
(تُ / تَ)
آب شناس
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عمل و شغل کف بین. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عمل کت بین. شانه بینی. فالگیری با شانۀ بز وگوسفند و مانند آن. رجوع به کت بین و شانه بین شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
صفت آخربین
لغت نامه دهخدا
شناگری، سباحت
لغت نامه دهخدا
(آبْ، بَ)
کنار جوی را گویند که زیرش مجوف باشد و هر دم آب در آنجا رخنه کند وبیرون رود یا پیوسته تراوش میکرده باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(آبْ، بَ)
شغل و عمل آب بند
لغت نامه دهخدا
(بِ بو)
دوائی است که زنان با آن رنگ موی گیسوان بگردانند برنگ خرمایی روشن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت و چگونگی مآل بین. مآل اندیشی. عاقبت اندیشی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
صفت آخربین
لغت نامه دهخدا
تصویری از کف بینی
تصویر کف بینی
دیگچه، مرگ، فرز چست: مرد، واژگونگی دمر شدن عمل و شغل کف بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج بینی
تصویر کج بینی
عمل کج بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب بازی
تصویر آب بازی
عمل آب باز شناگری، غواصی
فرهنگ لغت هوشیار
کنار جوی که زیرش مجوف باشد و هر دم آب در آنجا رخنه کند و بیرون رود
فرهنگ لغت هوشیار
بستن معبر آب، شغل و عمل آب بند، ریختن آب در سماور و آب پاش و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
دوائی است که زنان با آن رنگ موی گیسوان بگردانند، به رنگ خرمائی روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بینی
تصویر دو بینی
دو تا دیدن هر شی احولی، دو رویی منافق نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخر بینی
تصویر آخر بینی
پایان نگری پسین بینی عمل آخر بین عاقبت اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
عمل بدبین ببد گمانی نگریستن در امری یا در همه امور مقابل خوش بینی، اعتقاد باینکه جهان پر از بدبختی و یاء س و حرمان است مقابل خوش بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گیری
تصویر آب گیری
شغل آبگیر حمام، لحیم کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب بندی
تصویر آب بندی
((بَ))
بستن مسیر آب، عایق کردن جایی یا چیزی در برابر نم و رطوبت، تنظیم شدن موتور ماشین یا هر دستگاه دیگری، ریختن آب در سماور، آب پاش و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب بازی
تصویر آب بازی
شناگری، غواصی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخربینی
تصویر آخربینی
پایان نگری، پسین بینی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
سد
فرهنگ واژه فارسی سره
غوص، آب ورزی، سباحت، شناگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرحله از رشد شالی که در آن غلاف نشا دو برگ شود
فرهنگ گویش مازندرانی